جعبه ی املا گو

امروز املا داشتیم.

دلم یه تنوع می خواست.

خسته از آمار زیاد کلاس.

واقعا آمارهای بالای کلاس روح و جسم آدم را داغون میکنه.

جملات املای امروز را مشخص کردم و هرجمله را روی یک برگ کوچک نوشته و تاکردم .سپس آن هار را درون یک جعبه که تزیین کرده بودم قراردادم.

با جعبه وارد کلاس شدم و بچه ها همه کنجکاو که جریان آن جعبه چیست.

اسم جعبه را گذاشتیم جعبه ی املاگوی کلاس ما و جایگاهی هم در کلاس به آن اختصاص دادیم.

از لیوان قرعه کشی کلاس هراسمی که بیرون می آوردیم آن دانش آموز کنارجعبه می آمد و به صورت اتفاقی یک کاغذ را بر می داشت و با صدای بلند آن را برای دوستانش می خواند تا دوستانش دیکته بنویسند و بعد خودم مجددا آن جمله را می خواندم تا همه نوشته خود را بررسی کنند .

بچه ها کلی سرذوق آمده بودند و خاطره خوبی درکلاس نقش بست.

 

گزارش تصویری از برنامه های گرامیداشت هفته کتاب و کتابخوانی در دبستان پسرانه رهنما

 

بقیه در ادامه ی مطلب

ادامه نوشته

پسرای این دوره زمونه

همان طور که می دانید من در یک مدرسه

 

 پسرانه درس می دهم .

 

امروز می خواستم کلمه ی داماد را

 

 به عنوان یکی از کلمات خارج از کتاب

 

با بچه ها در کلاس کار کنم.

به بچه ها گفتم : بچه ها ،

 

 چه کسانی تا حالا به مراسم عروسی رفته اند؟

 

همه با صدای بلند و

 

 خیلی خوشحال گفتند :من ، من ...

 

بعد گفتم اون کسی که

 

 پیش عروس می ایسته کیه؟

 

دوباره با فریاد و صدای خیلی بلند

 

داد زدند : من ، من .....

 

گفتم :

 

دامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد

 

مگه شما دامادید؟

 

همه با صدای بلند داد زدند :

 

انشالله داماد هم میشیم.

 

خودشون از خنده ریسه رفته بودند

 

 و من هاج و واج به بچه های این دوره زمونه

 

خیره شده بودم.

در برنامه ی بادبادک ها

دختر گلم هاج و واج مونده بود که برنامه رو نگاه کنه یا شیطونی شاگردای مامانشو!!!

عکس هایی از روز بدون کیف مدرسه ی رهنمای پسرانه

و

در آخر رها کردن بادکنک های شادی

در آسمان اهواز

 

یادش به خیر(1)

سختی کاربرای معلمان کلاس اول(از وبلاگ کلاس اول الف-دبستان سما نجف آباد)

امروز روز خوبی است. از صبح این جمله را چندین بار تکرار کرده ام. تا شاید بتوانم کسالت ناشی از کم خوابی دیشب را از خودم دور نگه دارم. درمسیر تصمیم می گیرم خانمی را با خودم همراه کنم تا تنهایی زیاد  اذیتم نکند. و به اجبار هم که شده جلوی خمیازه هایم را بگیرم. خانمی تقریبا هم سن خودم جلوی ایستگاه اتوبوس دانشگاه ایستاده است. برایش بوق می زنم تا سوار شود. با شک به من نزدیک می شود. و وقتی مسیرم را به او می گویم با خوش حالی سوار می شود.به رسم ادب سلام علیکی رد و بدل می شود و از صمیم قلب  از خدا می خواهم که این خانم موجی از انرژی های مثبت را به سمت من سرازیر کند. شغلش را که می پرسم می گوید که در دانشکده ی معماری ، دفتر دار است. و او شغل من را می پرسد و من می گویم معلم هستم..لبخند می زند. می گویم معلم دبستان هستم. خنده اش کم رنگ تر می شود. می گویم معلم کلاس اول دبستان هستم ..چشمهایش گرد می شود. به گمانم در صورت من به دنبال چین و چروک می گردد.می گویم معلم کلاس اول دبستان پسرانه هستم..دیگر نمی توانم نگاهش کنم.. اگریک آدم فضایی چهار چشم دیده بود ، قیافه اش همین شکلی بود.

ادامه نوشته

هوای پاک یا هوای خاک

امروز قرار بود که با بچه های کلاسم یه سری برنامه در مورد هفته ی هوای پاک داشته باشم.اکثر بچه ها ماسک آورده بودند و برنامه اجرا کردند و بعد یه برنامه ی نقاشی گروهی روی یک کاغذ بزرگ انجام دادیم و زنگ آخر به حیاط رفتیم که مسابقه طناب کشی و دو به همین مناسبت برگزار کنیم که دیدیم هوا کاملا خاک و غبار آلود شده و همین شد باعث خنده  و مسخره ی بچه ها که امروز رو هوای پاک نام گذاری کنیم یا هوای خاک؟

تعدادی از عکس های فعالیت امروز را برایتان آماده کردم:

 

 

معرفی یک کتاب درمورد ارزشیابی توصیفی

ویراست سوم این کتاب آماده شد.

نویسنده ی این اثر ارزشمند:

جناب آقای دکترمحمد حسنی

 
متولد شهرستان دلیجان در سال 1342 .


دانش آموخته دانشگاه تهران رشته فلسفه تعلیم و تربیت .

عضو هیات علمی پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش،

 

 پژوهشكده برنامه ریزی درسی و نوآوریهای آموزشی.

 

پژوهشگر در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت و تربیت اخلاقی و دینی

 

 و رویکردهای جدیدارزشیابی تحصیلی

 

و مدرس دانشگاه .

 

با تشکر از جناب استاد عزیزکه

بنده را جز همکاران خود نام برده اند. 

 

عکس های پارک ساحلی(1)

 

 

 

 

دلتنگی های یک فرشته

هرسال همچین روزی برای مادها یک جشن می گرفتم و بچه ها توی بغل مادرشان می نشستند و من درس مادر را می دادم.

اینگونه نشانه ی ( ر ) را آموزش می دادم.اما امسال به خاطر غم های محمد حسن عزیزم این برنامه را کنسل کردم.

کلمه ی کلید اصلیم را اَ بر قرار دادم به جای مادر

اما وقتی گروه ها از روی درس شروع به خواندن کردند

قطرهای مرواریدی اشک روی گونه های معصوم محمد حسن سرازیر شد

شیشه ی نازک بغض غمناکش اخر با این کلمه ی زیبا شکست

اورا سخت در آغوشم گرفتم و صورتش را غرق بوسه کردم

خواندن را متوقف کردم .اورا کنار تخته بردم و خواستم با حروف مغناطیسی کلمه ی آرام را بسازد.

اشک و هق هق امانش نمی داد

درگوشه ی کلاسم یک صندلی به نام صندلی آرامش دارم . اورا روی صندلی گذاشتم و خواستم که چشمانش را ببندد و نفس های عمیق بکشد.

وقتی آرامش را به او تلقین کردم .برایم پای تخته کلمه ی آرام را ساخت.

و بعد نوشت

و بعد خواستم برایم بنویسد آرامَم

و او نوشت:آرامَم

برای ادامه ی کار مجبور شدم محمد حسن را مسؤل کتاب خانه کنم و به کتاب خانه فرستادمش.

زنگ بعد

دیگر از کلمه ی مادر خبری نبود

اما دلتنگی های فرشته ی من تمامی نداشت و ندارد.

چقدر سخت است این اندوه فرشته ی من

و.......

 

گزارش تصویری از برگزاری جشنواره میان وعده های سالم و ناسالم در دبستان پسرانه رهنما-23/8/91

 

عجب روزی بود امروز!!!!!!!!!!

داشتم دیکته می گفتم .آخرای دیکته بودم که یکباره صدام قطع شد.

عصربا خانواده ها جلسه داشتم.مدیر نگران بود که من با این وضعیت چطور می خواهم جلسه رو اداره کنم.گفتم نگران نباش.فقط اسپیکر و ببر توی یکی از کلاس های هوشمند.

ظهر تارسیدم منزل شروع کردم با محتواساز مطالبی که می خواستم به اولیا بگم را کار کردم و روی هر صفحه صدام رو ضبط کردم.صدام اهسته بود اما بد نبود

به هر حال مشکل که حل می شد.

مدیر گفت که مجوز دوتا شدن کلاس رو گرفته و فقط باید نیرو پیدا بشه که انشالله حل شدنی اشت.

جلسه شروع شد و من با خجالت تمام اون صدای وحشتناک رو برای اولیا با متن و تصویرپخش کردم.

بهتر از هیچی بود.در آخر مدیر جریان دوتا شدن کلاس رو گفت و برای این که حرف و حدیثی درکار نباشد قرار شد که قرعه کشی کنیم.

هر ولی اسم فرزند خود را روی کاغذهایی که مدیر آماده کرده بود نوشت و همه را در هم روی میز گذاشتند.قیافه های نگران مادران و پدران خیلی برای من عجیب بود.من تو این مدتی که گذشته بود به دلیل وضعیت سلامتیم و حجم بالای کلاس از عملکرد کاری خودم راضی نبودم  و فکر می کردم همه متقاضی برای رفتن به کلاس دیگر باشند .اما در عین ناباوری نگرانی و اشتیاق همه را برای بودن فرزندانشان در کلاسم دیدم.

این وسط فقط نذر می کردم که محمد حسن به خاطر ازدست دادن مادرش توی کلاسم باشه که بتونم باهاش کار کنم.ولی مدیر گفت همه باید در قرعه کشی باشند و هرکس شانس خودش را امتحان کند.

اسامی زیر در قرعه کشی در کلاس من قرار گرفتند:

۱- محمد رضا صالحوند

۲- بنیامین دیلمی

۳ - اهورا سمیعیان

۴- دانیال رضایی

۵-ایلیا باقریان

۶- محمد امین سرقلی کریمی

۷ - امیرحسین رضا زاده

۸ - رسول فرامرزی

۹ - امیررضا بصیریان

۱۰ - هیربد میریان

۱۱- علی حبیبی

۱۲ - آرین حاجتی پور

۱۳- محمد نیازی پور

۱۴ - پارسا جلیلی

۱۵ - ماهان ناصری کریموند

۱۶ - محمد حسن شینی

۱۷- ایلیا امیری

۱۸- محمد حسن نصرالهی...................(خیالم ازبابت محمد حسن راحت شد)

۱۹ - پوریا عزیزی

 

فقط خداکنه معلم جدید زود تر بیاد.

مسابقات دانش آموزی نجات تخم مرغ در آموزش و پرورش ناحیه 2 اهواز برگزار شد

برای اولین بار در استان خوزستان:

اولین دوره از مسابقات دانش آموزی نجات تخم مرغ در مرکز پژوهش سرای غدیر آموزش و پرورش ناحیه 2 اهواز برگزار شد
به گزارش روابط عمومی آموزش و پرورش ناحیه 2 اهواز، اولین دوره مسابقات دانش آموزی نجات تخم مرغ با حضور بیش از 65 تیم دانش آموزی از مدارس مقاطع سه گانه شهرستان اهواز در شامگاه پنجشنبه 18/8/91 در مرکز پژوهش سرای غدیر این ناحیه واقع در زیتون کارمندی برگزار شد.

    سیاهپوش مدیر آموزش و پرورش ناحیه 2 اهواز، با اعلام اینکه این مسابقات دانش آموزی نجات تخم مرغ برای اولین بار در سطح دانش آموزی در استان خوزستان برگزار گردید، هدف از برگزاری این مسابقات را ایجاد و افزایش حس خلاقیت، ابتکار و تفکر و ایجاد نشاط و شادابی در دانش آموزان عنوان کرد.

     وی در ادامه با اشاره به استقبال چشمگیر دانش آموزان از این دوره از مسابقات گفت: 65 گروه دانش آموزی از مقاطع ابتدایی، راهنمایی و متوسطه نواحی چهارگانه آموزش و پرورش شهرستان اهواز شرکت نموده اند.

     رضایی راد مدیر مرکز پژوهش سرای غدیر و دبیر برگزاری این جشنواره در این خصوص گفت: در این مسابقه دانش آموزان شرکت کننده، سازه های خود را از ارتفاع 12 متری از سطح زمین رها کرده و نهایتا باید تخم مرغ را سالم به زمین می رساندند.

   وی همچنین افزود: سرعت رسیدن سازه به زمین، طول و عرض و ارتفاع سازه ساخته شده، خلاقیت و ابتکار در ساخت سازه، بیرون آمدن تخم مرغ از درون سازه و غلتیدن بر روی زمین، عدم استفاده از کاهنده های سرعت همچون چتر نجات و بادکنک و فرود آمدن در محل مشخص شده از مواردی بوده که در محاسبه امتیاز و تعیین گروههای برنده نقش موثری داشتند.

    در پایان این دوره از مسابقات تیم های تخم مرغ شکست ناپذیر با 96 امتیاز، رز 2 با 93 امتیاز و زاگرس با 92 امتیاز به ترتیب رتبه های اول تا سوم را به خود اختصاص دادند.

    در این مسابقات به نفرات اول یک میلیون ریال، نفرات دوم هفتصد هزارريال و به نفرات سوم پانصد هزار ریال اهداء شد.


منبع خبر :   روابط عمومی آموزش و پرورش ناحیه 2 اهواز


سید محمد حسن عزیزم، من هم در غمت شریکم

از دیشب با خودم قرار گذاشته بودم که با تمام ناراحتی هایی که از اداره دارم شاد و خندان به سرکار بروم.اخه امروز اولین دیکته ی پسرهام بود .همیشه اولین دیکته باید بهترین خاطره برای بچه ها باشد.برایشان شیرینی آماده کرده بودم .یه نامه ی خوشگل از طرف بچه ها به والدینشان که اول دفتر دیکته بچسبانم و...

تا وارد کلاس شدم با تقلید صدا شروع کردم به ایجاد انگیزه و قصه گویی درمورد بچه ای که می خواد یه کار جدید انجام بده.یک مرتبه محمد حسن با چشمای مهربونی که همیشه نگرانی ازش میباره گفت خانم اجازه! من دیشب یه خواب بد دیدم.

من همون موقع داشتم ادای یک پسر بچه ی شیطون رو در می آوردم.صدام تو گلوم خفه شد.یک لحظه احساس کردم نفسم بند اومده.

آخه مامان مهربونش از اول مهر تا حالا به دلیل بیماری در بیمارستان بستری بود و دکترا امیدی به او نداشتند.گفتم :عزیزم خوابت خیره انشالله .

گفت:مامان داشت میرفت مسافرت و منو داداشمو باخودش نبرد.من از تنهایی می ترسم

و یک مرتبه از جا بلند شد و به سمت من دوید و خودشو توی بغلم انداخت.روی موهای پرپشت سیاهش دست کشیدمو سرش رو بوسیدم.با انگشتام قطره های اشک رو از روی صورت تپلش پاک کردم اما حیف که نتونستم غصه رو از دل کوچیکش پاک کنم.تنها کاری که ازم در اون موقع بر اومد این بود که دنباله ی نمایش روبا محمد حسن ادامه بدم و اون رو هم وارد ماجرای نمایش کنم تا از اون حال و هوا بیرون بیاد.

اما

دلم شور می زد.

املا نوشتیم و من این نامه را در اول دفتر املای همه ی بچه ها چسباندم:

 

پدر، مادربده مژده!

مادرم مژده بده که من درس الفبا خوانده ام.

امروز با آموزگارم بابا خواندم.

آموزگارم آب را با مهربانی یاد داد.

او با نگاه گرم خودش مهربانی پخش کرد.

با دست های کوچکم ، مادر نوشتم آب را !

روز دیگر خواهم نوشت ، خورشید را ، مهتاب را .

برسینه ام خواهم نوشت ، بابا که امید من است، در آسمان زندگیم او مثل خورشید من است.

برقلب خود خواهم نوشت ، مادر چراغ خانه است.

که بی وجود روی او ، پژمرده باغ خانه است.

                                                                        دانش آموز پایه اول

فرزندت : ............................

نام آموزگار من: دشتی

دبستان پسرانه ی رهنما

سال تحصیلی 1392-1391

اهواز-شهرک نفت-پاییز91

 

 

زنگ بعد آقای معاون به کلاس اومد و با ناراحتی گفت :اگر امکان دارد تکالیف محمد حسن را به او بدهید چون عمویش دنبال او آمده است .

خودکار از دستم افتاد.قلبم داشت از جا در می آمد.

ای خدااااااااااااااااااااااااااااا

غم بی مادری برای این پسر کوچو لو غم بزرگی است.

ای خدا

ای خدا

ای خدا

به روی محمد حسن نیاوردم.اما او پسر با هوشی بود.ترس و وحشت از چشماش معلوم بود .صورت نازش رو بوسیدم و اونو راهی کردم

ای خدا هرروز اونو راهی می کردم که به منزل برود به عشق این که به دیدن مادر بیمارش برود و برای او گل ببرد و هر روز می گفتم :مامانی رو به جای من ببوس

امروز این جمله ی تکراری در دهان من یخ زده بود.بغض من در حال انفجار بود .محکم او را در آغوش گرفتم و اورا به جای منزل راهی مزار مادر کردم.

خیلی درد ناک بود.

به محض بسته شدن در کلاس ، احساس کردم تمام کلاس دور سرم تاب می خورد.

به کمک بچه ها روی صندلی نشستم و با تمام قدرت گریستم

اصلا متوجه ۳۷جفت چشم کوچک نگران  نشدم.

بچه ها با نگرانی به من نگاه می کردند با همون صدای لرزون و گریون جریان مامان محمد حسن رو بهشون گفتم .و بچه ها هم با من در این گریستن هم صدا شدند

یک مرتبه یادم به نامه ای افتاد که اول دفتر دیکته ها زدم و

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

کاش از دفترش جداش کرده بودم.اما اینقدر دستپاچه شده بودم که یادم رفته بود.

ای  خدااااااااااااااااااااااااا

چقدر دوست داشت اولین دیکتشو بببره بیمارستان و نشون مامانش بده.

اما.............

مامان محمد حسن

روحت شادباشه 

پسرمهربون و با هوشی داری

می دونم نگرانشی

می دونم

قول می دم تا وقتی شاگرد منه

خوب ازش نگهداری کنم ، به درس هاش رسیدگی کنم

 و نگذارم که نبودت زیاد اذیتش کنه 

روحت شاد

محمد حسن عزیزم

من را هم در غمت شریک بدان.

 

ایده ای برای جشن الفبا

قسمتی از سالن جشن را به یک موزه اختصاص دادم.

به تصویر خوب نگاه کنید.

موزه جشن الفبا

ابتدا یک پارچه سبز روی این وایت برد سیار کشیدم.

با روبان زرد و سوزن ته گرد برای این تابلو، خط زمینه درست کردم.

این خانم معلمی هم که کنار تخته ایستاده است ، من نیستمیک ماکت با یونولیت است که بعد از تهیه به کمک یکی از والدین آن را روی یک چوب نصب کردیم و مانتو شلوار و مقنعه به آن پوشاندیم.

دو دانش آموزی را هم که مشاهده می کنید دو تکه یونولیت و یک گوی تزیینی هست که به آن فرم پوشانده و به صندلی چسبانده ام.

مخروط های قرمز هم با مقوا درست کردم و با روبان آن ها را به هم وصل کردم تا موزه از قسمت جشن جدا شود.

بقیه جزییات این موزه مثل جدول حروف الفبا ، ضبط صوت ، شیر سهمیه دانش آموزی و ...هم در تصویر معلوم می باشد.

امیدوارم این ایده و ابتکار به درد شما هم بخورد و ازآن استفاده کنید.

یک ایمیل از یک فرشته ی کوچولو

اسم این فرشته ی کوچولو پرتو است.پرتو بهری

ببینین چه نازه.

امروز وقتی ایمیل ها رو چک می کردم .متوجه ی این ایمیل شدم که این فرشته ی کوچولو که حالا خانم باسواد شدن برای من فرستاده.

متن این ایمیل این بود:

با سلام
خانم دشتی من شما را خیلی دوست دارم.
به خاطر زحماتی که برای من کشیدید از شما خیلی ممنون هستم
من هیچ وقت شما را فراموش نمی کنم
دلم خیلی برای شما تنگ می شود
شما همیشه در قلب من جای دارید
خدا نگهدارتان
ازطرف پرتو بهری

 

پرتو جان .من هم تو را دوست دارم و برایت آرزوی سربلندی و موفقیت در همه مراحل زندگی را دارم.

پیروز باشی.

 

اشکهایی چون ستاره

چه زیبا بود هیاهوی شما امروز.

خنده هایتان وجودم را زنده می کرد.

برق زیبای شادی در چشمان کوچکتان به دیدگانم سویی دوباره می داد.

دویدنتان به دنبال بادکنکها ،به رقص وا می داشت آن ها را .

خواندن الفبایتان با آن صدای کودکانه ،احساسم را چه خوب نوازش می کرد.

اجرای سرودتان ،وقتی یک بیت را فراموش کرده بودید چه زیبا گل خنده را در اعماق وجودم کاشت.

اما چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا ستاره ها در آخر جشن از آسمان چشمان زیبایتان سقوط می کرد.

ستاره ها یکی یکی بر صخره های گونه هایتان سر میخوردند

و

دلم را تکه پاره می کردند

هنوز تا جدایی قدمی باقی بود

چرا گذاشتید اینقدر زود دلتنگی در قلب کوچکتان لانه کند

وقتی با هق هق بلند ، از سر و شانه ام بالا میرفتید

وقتی دستان و صورتم را غرق بوسه های گرم کوچکتان میکردید

وقتی مرا از پشت پرده ی حریر اشک می نگریستید

آیا صدای دعا ها و آرزو هایی که برایتان می کردم را می شنیدید.

که با صدای بلند در وجودم فریاد می زدم:

الهی این دختران مرا خوشبخت کن.

الهی این گل های معصوم را سفید بخت کن.

الهی راه روشن را همیشه برایشان نمایان کن

الهی در راه علم و زندگی یاریشان نما

الهی.........

الهی...

الهی.

الهی

 

این بود جشن الفبای ما

و

الان

من ماندم و یک دنیا خاطره ودلتنگی ها

درست

مثل هرسال

 

دانلود رو خوانی (به یاد قدیم)

 

 

دانلود

گفت وگوي با آريان هاشمي، دارنده مدال نقره جهان

17 سال بيشتر ندارد ولي انگار سال هاست كه مسافر كهكشان راه شيري بوده است. وقتي حرف مي زند، متوجه مي شوي چقدر جوانان اين مرز و بوم لايق و سزاوارند كه بيش از اينها نامشان در صحنه رقابت هاي علمي بدرخشد. آريان هاشمي يكي از همين افراد است. او حاصل چند سال تلاش خود را زماني با ما در ميان گذاشت كه به تازگي مدال نقره جهاني المپياد نجوم را به دست آورده بود. آنچه مي خوانيد، دستاورد روزهايي است كه نوجواني در گوشه اين شهر تصميم گرفت نام كشورش را در بلنداي يك رقابت علمي بخوانند.


       چند ساله بوديد كه نظرتان به آسمان جلب شد؟
    نخستين بار را به خوبي به ياد دارم. چهار، پنج سال بيشتر نداشتم كه والدينم مرا در كلاس هايي ثبت نام كردند كه اطلاعاتي در زمينه ستارگان و آسمان به من مي داد. در همان زمان علاقه زيادي به شناخت آسمان پيدا كردم. بعد از آن در مقطع راهنمايي اين علاقه بيشتر شد و مطالعات جانبي داشتم تا اين كه در دبيرستان متوجه برگزاري المپياد نجوم شدم. براي وارد شدن به المپياد نجوم و فيزيك شك داشتم كه در آخر نجوم را انتخاب كردم.
    
    
    چطور با اين مسير آشنا شديد؟
    پدرم در علاقه من موثر بود. پدرم كه مهندس مكانيك است، كتب مختلفي در مورد موجودات فرازميني داشت و مطالعات من از همان جا شروع شد. پس از آن با صور فلكي، نقشه هاي آسماني و... ادامه يافت و مطالعات تخصصي من از آن به بعد ادامه پيدا كرد. به دبيرستان كه وارد شدم، مدرسه مان از اين لحاظ خيلي كامل بود. امتحان گرفتند و من هم در اين امتحان پذيرفته شدم و از همان سال اول دبيرستان آن را ادامه دادم.
    يادم هست كلاس ها كه شروع شد، دروس سنگين بود و من اوايل كار شوكه شده بودم ولي جلوتر كه رفتيم، بيشتر با آن هماهنگ شدم.
    
    
    چقدر كار مي كرديد؟
    سال اول فشرده تر كار كرديم ولي پس از آن مطالعات من روزي دو، سه ساعت بود. سال سوم هم روزي سه ساعت تلاش مي كرديم.
    
    
    نجوم چه جاذبه اي داشت؟
    اين جاذبه خيلي زياد است. فيزيك نقش مهمي در زندگي دارد و كاربرد آن زياد است. آشنايي با نجوم به انسان ديدي وسيع نسبت به جهان مي دهد و اين خيلي زيباست.
    
    
    چند كشور از سراسر جهان در اين مسابقات شركت كرده بودند؟
    26 كشور ولي رقابت بين 29 تيم بود زيرا بعضي از كشورها دو تيم اعزام كرده بودند.
    
    
    اضطراب هم داشتيد؟
    تا وقتي در جو درس بوديم، اضطراب داشتيم ولي در آن محيط كه وارد شديم، جو دوستانه و آرامي حاكم بود و رقابت سالمي جريان داشت.
    
    
    از سد چه امتحاناتي عبور كرديد؟
    به طور كلي 4 بار امتحان داديم. امتحانات تئوري، رصدخانه مجازي و رصد علمي و امتحان تحليل داده ها، امتحاناتي بود كه از سد آن عبور كرديم.
    
    
    از هنگام امتحان بگوييد؟
    سر جلسه امتحان اضطراب داشتيم. نماينده يك كشور بودن استرس مي آورد ولي به علت جو شادي كه حاكم بود، اين فشار برداشته شد و سوالات را حل كرديم.
    
    
    به طور كلي امتحانات چند ساعت طول كشيد؟
    يكي از امتحانات 5 ساعت و نيم. امتحان تحليل داده ها 2 ساعت و نيم و امتحان رصد هم 80 دقيقه طول كشيد كه به طور كلي ما در مجموع 9 ساعت و 10 دقيقه در طول سه روز امتحان داديم.
    
    
    چه زماني باخبر شديد كه چه مدالي آورده ايد؟
    تا قبل از افتتاحيه ليدرها را ديديم و آنها نمره خامي را كه كسب كرده بوديم، در اختيار ما قرار دادند ولي با اين نمرات نمي شد متوجه شد كه هر كسي چه مدالي كسب كرده است. شوك همه اعضاي 10 نفره تيم ايران اين بود كه همه مان موفق به گرفتن مدال مي شويم يا نه. روز اختتاميه بود كه متوجه شديم چه مدالي كسب كرده ايم.
    
    
    از آن لحظات بگوييد؟
    سيستم اعلام نتايج اين گونه بود كه اسامي را از آخر و از كساني كه مدال نگرفته بودند، شروع كردند. در آن لحظات مضطرب بوديم كه اسم ما را نخوانند. بعد از آن كه خيال ما راحت شد، كم كم نسبت به نمره اي كه گرفته بوديم، مي توانستيم مدالي را كه گرفته بوديم، حدس بزنيم.
    
    
    وقتي مدال به گردن تان آويخته شد؟
    حسن غرور ملي وجودم را لبريز كرده بود.
    
    
    در آن لحظه به چه فكر مي كرديد؟
    اول از همه به والدينم. چقدر زحمت كشيده بودند. پس از آن معلمان و باشگاه دانش پژوهان جوان و تلاش هايم كه همه يك افتخار بزرگ را به وجود آورده بود.
    
    
    اين احساس را از اول با چه كسي تقسيم كرديد؟
    مادرم.
    
    
    چه آرزويي داريد؟
    هر كسي در زندگي تلاش مي كند به هدفش برسد. مسير مهم نيست؛ انتخاب هر مسيري مشكلات خودش را دارد. مهم اين است كه تلاش كنيم. اين مهم ترين ثمره زندگي هر كسي است.
    
    
    آخرين سكويي كه دوست داريد روي آن بايستيد؟
    سكوي موفقيت و عاقبت به خير شدن.
    
    
    ستاره و صور فلكي تان؟
    صور فلكي جبار يا شكارچي كه قدرت را به رخ آسمان مي كشد.
    
    
    اوقـات فـراغـت تـان را چگـونـه مي گذرانيد؟
    بيشتر ورزش فوتبال مي كردم و كتاب مي خواندم.
    
    
    طرفدار چه تيمي هستيد؟
    پرسپوليس و بارسلونا.

علت صرفه جویی درمصرف آب از دید دانش آموزان من(بی سابقه در کل سال های تدریسم)

در درس علوم کلاس اول بخشی هست به نام آب.

در قسمتی از این درس به علت صرفه جویی در آب اشاره می کنیم.

در کل سال های تدریسم ، تمامي بچه ها اشاره مي كنند به اين كه اگر صرفه جويي نكنيم آب خانه ي ما قطع مي شود.يا همسايه هاي ما بدون آب مي مانند. يا اين كه وقتي بزرگ شديم بچه هاي ما در آينده بدون آب مي مانند.اما امروز :

بعد از مطرح كردن موضوع ، به طرز عجيبي همه ي بچه ها متفق القول بودند كه پول قبض آب خانه ي ما زياد مي شود ومجبوريم در چيزهاي ديگر در خانه صرفه جويي كنيم تا بابا پول آب را بدهد پس بهتر است در آب صرفه جويي كنيم.

از تعجب شوكه شدم .يعني هيچ كدام به جنبه هاي اصلي اين موضوع فكر نكرده بودند؟

انگار هدفمند كردن يارانه ها روي اين طفل معصوم ها هم اثر گذاشته است.

به هرحال با كلي تصوير و دليل و برهان موضوع را انتقال دادم.

 

سفره هفت سین و بچه های من

یک روز تمام رو با بچه ها در کنار سفره هفت سین شاد بودیم.

از گروه آقای مهدی پور هنرمندان فعال صدا و سیما خواهش کردیم که یک روز شاد رو برای بچه های مدرسه ی ما مهیا کنند.والحق که با هنرمندی های خود خستگی شش ماه از سال تحصیلی را از دل دانش آموزان و معلمان بیرون نمودند.

ازبچه ها با آجیل و موز و شیرینی پذیرایی شد و به آن ها عیدی هایی اهداء شد.

 

تصاویری از غذاها و شیرینی هایی با خرما

 

 

 

 

 

 

 

جشنواره ی بزرگ خرما

امروز جشنواره ی خرما در خوزستان برگزار شد.

در دبستان ما هم این جشنواره برپاشد.استقبال خیلی خوبی شد.

همکاران و همچنین دانش آموزان با مادرانشان غذا ها و شیرینی هایی که با خرما تهیه می شد را درست کرده بودند و در این جشنواره شرکت کردند.

در مورد کاشت و نگهداری و اسم درخت خرما و انواع خرما ها با بچه ها صحبت شد.

فواید خرما به کمک روش تدریس بارش فکری بیان شد.

تمام غذاها و شیرینی ها روی یک میز بزرگ قرار گرفت و هیأت داوران از بین همکاران یک غذا و ازبین دانش آموزان هم یک غذا انتخاب کردند و جوایزی اهدا شد.

ناگفته نماند که به همه ی دانش آموزانی که در این جشنواره شرکت کرده بودند یک جایزه ی کوچک به رسم یاد بود داده شد.

در آخر هم با شیرینی ها و غذاهای موجود از همگی پذیرایی شد.

ديكته ي ابتكاري

بعد از يك ماه ديروز به كلاس رفتم. نمي توانم خوش حالي خود را وصف كنم. در آغوش بچه ها  گم شده بودم.صداي دست زدن بچه ها و جيغ هاي  شادي و قيافه ي آن ها براي سبقت گرفتن ازهم كه خود را در آغوش من رها كنند و ....

اما 

امروز زنگ دوم 

يك مشكل كوچك داشتم.

ديكته داشتيم و طبق دستور  دكتر فوق تخصص ENT بعد از تصوير برداري از حنجره ام ، ديكته گفتن برايم ممنوع بود. ناراحت بودم. دوست نداشتم زنگ ديكته را با چيز ديگري عوض كنم.

يك كاغذ سفيد برداشتم  و اولين جمله ي ديكته ام را روي آن نوشتم. از گروه اول يك نفر به صورت داوطلبي آمد .خواستم باصداي بلند  و شمرده شمرده جمله را بخواند و دوستانش بنويسند.

به اين صورت از هر گروه يك نفر آمد و يك جمله را ديكته گفت.

اينقدر خوششان آمده بود كه معلم بازي كرده اند ، خبر نداشتند كه من چاره اي نداشتم جز كمك گرفتن از فرشته هاي كوچكم.

اين هم از ديكته ي امروز ما........................


تشکر از همه ی دوستان

سال نو را به همه تبریک می گویم.

از تمامی دوستان و آشنایان ، اولياي عزيز و دانش آموزان گلم ، كه در اين مدت بيماري، همواره جوياي احوالم بودند و با سخنان گرم خود مرا دلداري مي دادند.دانش آموزان گل كه با فرستادن پيام هاي كوتاه ارتباط خود را با من حفظ كردند.دوستان و مديران وبلاگ ها كه هرروز مرا شرمنده كرده ...

واقعا نمي دانم چگونه بايد تشكر كنم.

ازهمه ي شما ممنونم و اميدوارم سال خوبي داشته باشيد.

من توانسته ام سلامت نسبى خود را به دست بياورم  و اميدوارم كه بتوانم بعد از تعطيلات به كلاسم برگردم.

 

نامه هايي از آسمان

با تشكر از تمامي دوستان كه در اين مدت بيماري ، جوياي احوالم بودند. هنوز از دست بيماري نجات پيدا نكردم.

نامه هاي زير  را دانش آموزانم برايم نوشته اند.

امير رضا روزبان:

سلام خانم دشتي عزيزم .دلم خيلي برايت تنگ شده است.من هر روز دعا مي كنم كه زود تر خوب شوي و پيش ما برگردي .راستي آرين خوب است؟سلام من را به او برسانيد.هرچه شما را اذيّت كردم معذرت خواهي مي كنم.اميدوارم من راببخشيد.مادرم هم به شما سلام مي رساند و براي سلامتي شما دعا مي كند.ما به خانم شمعوني خوب گوش مي دهيم تا بداند دانش آموزان شما خيلي خوب مثل خود شما هستند. قربانت اميررضا روزبان.خيلي دوستت دارم.


علي عباسعلي

سلام خانم عزيزم. مي داني كه دلم برايت تنگ شده.تو مثل فرشته ها هستي. فرشته كه مريض نمي شود. قبل از منتقل شدنم به اينجا فكر ميكردم فط آقا معلمم را دوست دارم اما حالا مي بينم تورا بيشتر دوست دارم. فرشته خوش روي من، خوب شو و باز هم به من لبخند بزن.



            بقيه ى نامه ها در ادامه ى مطلب آمده است

ادامه نوشته

گردو خاكي كه آموزگاري را خانه نشين كرد.

همه چيز از روز گردو غبار شروع شد.

احساس مي كردم نفس نمي توانم بكشم. چشمانم مي سوخت و اشك مي ريخت. كم كم سرفه ها شروع شدند. سرفه هاي بي اماني كه صبح تا شب و از شب تا صبح تداوم داشتند.سرفه هايي كه سر درد شديد و بدن درد شديد همراه شد.توي نوبت متخصصين شهر و داروخانه و.....اما به اين ختم نشد.كم كم مجبور شدم اكسيژن بگيرم. دوازده شب به روي مبل و به صورت نشسته خوابيدم.چون در غير اين صورت با كمبود اكسيژن روبه رو بودم.دارو هاي مختلف شيميايي و گياهي ، اسپري ، كورتون و .......الان هم كه چندين روز است علاوه بر مشكلات قبليم ،صدايم را كاملا از دست دادم.و در يك كلام خانه نشين شدم.معلم بي صدا.اگه سرفه ها امان مي دادند ،ممكن بود صدام برگرده اما الان تمام تارهاي صوتيم زخم هستند.

دلم براي شكوفه هاي كلاسم خيلي تنگ شده.خيلي.......

ازوضعيتي كه برام پيش آمده خيلي عصباني هستم و زجر مي كشم.اما دكتر بيرون رفتن از منزل را برايم ممنوع كرده.مدير، نيرويي را جاي من به كار گرفته است و از اين بابت جاي شكرش باقيست.

ازتمام گل هاي كلاسم خواهش مي كنم به حرف هاي معلم جديد خانم شمعوني خوب گوش كنند و دانش آموز نمونه اي باشند.درست مثل فبل.

يعني با اين شرايط .......باز هم مي توانم به كلاس خودم برگردم؟

خداوندا..............................

.........................

...........

....

..

.



امروز هم مدارس تعطیله..................................

گردو خاک در ۸۸

زمستان

تابستان

 

گرد و خاك

باز هم گردو خاك......................................

باز هم سرفه هاي مدام بچه ها.................................

باز هم اشك هايي كه از سوزش چشمان سرچشمه گرفته.............................

چهره ي شهر چقدر غمزده شده ...............................

باز هم نيمكت هاي كلاس ما خالي شده.........

..................................................

........................................

..............................

......................

.............

.....

..

.

مدارس تايم بعد از ظهر تعطيل است.

بچه ها ي كلاس ما، حتما يك ديكته در منزل بنويسند.

بچه ها ، براي اتمام اين گرد و خاك هاي آزار دهنده دعا كنيد.

به گزارش ايرنا به نقل از سازمان آموزش و پرورش خوزستان کليه مدارس شهرستان اهواز در مقاطع دبستان، راهنمايي و متوسطه در اين شهرستان بعد از ظهر سه شنبه تعطيل مي باشند. 
گفتني است گردوغبار روز سه شنبه از حوالي ظهر ديروز از آبادان آغاز شده و به تدريج در استان گسترش يافته است . 
هم اکنون شعاع ديد در ديگر شهرهاي استان از جمله در بستان و اهواز 600 متر، و شادگان 500 متر مي باشد. 
به گزارش هواشناسي خوزستان علت اين پديده تغييرات فشار، وزش باد شديد و برخاستن گرد و غبار از جنوب عراق عنوان کرد و افزود: گرد و غبار در استان رو به تشديد و تداوم است و تا اواخر وقت امروز سه شنبه ادامه مي يابد.