امروز املا داشتیم.

دلم یه تنوع می خواست.

خسته از آمار زیاد کلاس.

واقعا آمارهای بالای کلاس روح و جسم آدم را داغون میکنه.

جملات املای امروز را مشخص کردم و هرجمله را روی یک برگ کوچک نوشته و تاکردم .سپس آن هار را درون یک جعبه که تزیین کرده بودم قراردادم.

با جعبه وارد کلاس شدم و بچه ها همه کنجکاو که جریان آن جعبه چیست.

اسم جعبه را گذاشتیم جعبه ی املاگوی کلاس ما و جایگاهی هم در کلاس به آن اختصاص دادیم.

از لیوان قرعه کشی کلاس هراسمی که بیرون می آوردیم آن دانش آموز کنارجعبه می آمد و به صورت اتفاقی یک کاغذ را بر می داشت و با صدای بلند آن را برای دوستانش می خواند تا دوستانش دیکته بنویسند و بعد خودم مجددا آن جمله را می خواندم تا همه نوشته خود را بررسی کنند .

بچه ها کلی سرذوق آمده بودند و خاطره خوبی درکلاس نقش بست.