نگاره 11(با من بيا به بازار.)
*دعوت تعدادي ازمادران براي همكاري .
* هماهنگي با ميوه فروشي و فروشگاه بزرگ بازارچه ي نزديك مدرسه
*ارائه ي نامه به خانواده ها جهت اطلاع (براي بازديدهاي خارج ازمدرسه تا آخر سال تحصيلي دريك فرم رضايت نامه از اوليا امضاء گرفته شده وفقط برنامه ريزي ها را اطلاع مي دهم.)
*هماهنگي با اوليا جهت پول تو جيبي بچه ها براي خريد.
*دعوت از اوليائي كه مغازه دار هستند.
واما امروز......
بچه ها به صف شدند و با كمك اوليا به بازارچه رفتيم.به دليل نزديكي مقصد، نيازي به وسيله نقليه نبود.
در راه مسايل امنيتي را گوشزد كردم.
اول به فروشگاه رفتيم.بچه ها را توجيه كرده بودم كه فقط براي خريد وتفريح نيامديم.بايد حواسشون به همه چيز باشد.به محض وارد شدن مبين به شامپوي عروسكي اشاره كردو گفت :ا......بچه ها شامپو
منم از خدا خواسته كه منتظر همچين فرصتي بودم.با صداي بلند گفتم :بچه ها اول شامپو چيه؟
همه جواب دادند: ش
گفتم:سريع براي من توي فروشگاه بگرديد وهرچيزي كه صداي ش در اولش هست پيدا كنيد.
بچه ها شروع به جستجو كردند و هرچيزي را كه پيدا ميكردند با صداي بلند ميگفتند كه بقيه ،مورد تكراري نگويند.
من هم با اشتياق تشويقشون مي كردم كه يك مرتبه متوجه شدم فروشندگان و مردم در حال خريد ، كارشان را رها كردند وهاج و واج مرا نگاه ميكنند. كمي خجالت كشيدم اما سريع خودم را جمع و جور كردم .
خانمي گفت: اينقدر گرم گفتي كه من هم دارم دنبال اشياء با صداي ش مي گردم.
و تمام فروشگاه پر از صداي خنده شد.
خلاصه بچه ها بعد از جستجوي هم آغاز ها ، در پي هم پايان ها هم رفتند.با پول هايشان خريد كردند.درمورد خريد كردن وچانه زدن هم حرف زديم.بعد همه از مسئول فرشگاه بابت همكاري اش تشكر كردند.
بچه ها با صف به سمت ميوه فروشي رفتند.
بقيه تدريسم را در ميوه فروشي انجام دادم.بچه ها اسم ميوه ها را گفتند.صداي اول وصداي آخر هركدام.
بعضي از آن ها را بخش كردند ولي هنوز د ركشيده گفتن هر بخش مشكل دارند.
با برخي از آن ها هم جمله هاي زيبا ساختند.
جمله علي: دانه هاي انگور مثل حباب است.
جمله آرين (پسرم): رنگها ي رنگين كمان در ميوه فروشي پيداست.
جمله مهدي : اگر ميوه را نشوييم ممكن است آنفولانزاي A بگيريم.
جمله عليرضا : من به هلو حساسيت دارم.
و..............................
بچه ها در ميوه فروشي به توافق رسيدند و پول هايشان را روي هم گذاشتند و پنج كيلو موز خريدند.
در آخر بعد از تشكر از آقاي ميوه فروش ، به مدرسه برگشتيم.
اما كار به اينجا ختم نشد.
زنگ تفريح كه بچه ها برا ي شستن موزها با كمك يكي ازمادران به حياط رفته بودند،من با مادران ديگر ،كلاس را به يك فروشگاه تبديل كرديم.ميز ونيمكت ها را طوري چيديم كه به بازارچه تبديل شدو وسايل هر فروشگاه را داخل ان قرار داديم.
بچه ها وقتي وارد شدند ، از تعجب شوكه شدند.سريع چند تا از آنها را با پاستيل گريم كردم و ريش وسبيل گذاشتم و در مغازه ها جاگير شدند.
بقيه هم شدند خريدار فقط 5نفر حاضر شدند كه نقش زن و دختر را اجرا كنند.نميدانم چرا اينقدر سنتي فكر مي كردند وبرايشان افت داشت .(بايد در اين مورد اساسي وجدي كار كنم و اين افكار رو تغيير بدم)
خريد وفروش آغاز شد.جاي شما خالي .اينقدر تو حس رفته بودند كه باورشان شده بود ،واقعا صاحب مغازه هستند.البته يك با رهم بين يك فروشنده و خريدار برخرود فيزيكي پيش آمد كه با كمك بقيه خريداران به خير گذشت وصلح وصفا برقرار شد.
به كمك بچه ها بازارچه را دوباره به حالت كلاس برگردانديم.ببين وبگو را انجام داديم ورفتيم سراغ بنويسيم.(گوش كن وبگو ، به دوستانت بگو ، بگردو پيدا كن ، در بازارچه تدريس شد. )
خيلي خوشحالم.خوشحالم چون بچه ها تا موقع رفتن به خانه لبخند روي لبهاي كوچكشان دور نشد.
دانشجوی کارشناسی ارشد آموزش ابتدايي با 19 سال سابقه كاري در پايه اول ابتدايي،مجري ارزشيابي توصيفي ،سرگروه آموزشی اول ابتدایی ،داور جشنواره های تدریس ، داور جشنواره جابربن حیان ،ناظر علمی ارزشیابی توصیفی در منطقه ،مدرس کتب جدید التالیف اول ، دوم و ششم،مدرس ریاضی ،مدرس علوم،مدرس هنر،مدرس کاروفناوری،آموزگار دبستان رهنمای پسرانه در ناحيه دو اهوازواقع در شهرک نفت ،اميدوارم كه با ارائه ي نظرات سازنده ي خود مرا در ادامه ي اين راه ياري نماييد.